زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
تقوا..سن و سال و مقام و جایگاه و پدر و پسر و نمیشناسه..نوری است بر حکمت که به خواست خدا و در کنار به خواست و انتخاب هر بنده بر اون تابیده میشه..ثروت نیست که دیده بشه و مال منال نیست که تو چشم بزنه..ممکنه یه کف دست اب باشه که باید بخوری یا نباید بخوری و عکس ان عمل کنی..سخت نیست به تجربه و فطری و الهامی خواهی فهمید حالا خواه رعایت کن و خواه نه..این به خودت برمی گرده و در مقابل نیز همان مسیری را طی خواهی کرد که باید و خداوند تمام اینها را میداند رفتنت و نرفتنت را میداند و بر قلب تو و من اگاه و واقف است..اگاهی بخشی از حکمت و نور است..باید در سرار جهان اگاهی را گستراند و تابع ان بود و انگاه خواهی دید که نور حقیقت چگونه خود را نشان خواهد داد و ایستاد و طلالو و درخشش حقیقت و فطرت انچه را نشان خواهد داد و به بار خواهد نشاند که خالق خواسته..و ان چیزی نیست جز بندگی و پاکی و تقوا..خدایا نور تقوا و حکمتت را بر قلب خسته ام بتابان و مرا انگونه که خلق کرده ای و به ان مقصودی که مرا بر ان خلق کرده ای برسان با عزت و بالا و پایین های که در نظرم تلخ و شیرین جلوه میکند و شاید من جور دیگر ببینم را مایه رشد من قرار ده تا بتوانم انی باشم که تو خواهی و لایق درجه بندگی تو..امین..امین..