تقوا..سن و سال و مقام و جایگاه و پدر و پسر و نمیشناسه..نوری است بر حکمت که به خواست خدا و در کنار به خواست و انتخاب هر بنده بر اون تابیده میشه..ثروت نیست که دیده بشه و مال منال نیست که تو چشم بزنه..ممکنه یه کف دست اب باشه که باید بخوری یا نباید بخوری و عکس ان عمل کنی..سخت نیست به تجربه و فطری و الهامی خواهی فهمید حالا خواه رعایت کن و خواه نه..این به خودت برمی گرده و در مقابل نیز همان مسیری را طی خواهی کرد که باید و خداوند تمام اینها را میداند رفتنت و نرفتنت را میداند و بر قلب تو و من اگاه و واقف است..اگاهی بخشی از حکمت و نور است..باید در سرار جهان اگاهی را گستراند و تابع ان بود و انگاه خواهی دید که نور حقیقت چگونه خود را نشان خواهد داد و ایستاد و طلالو و درخشش حقیقت و فطرت انچه را نشان خواهد داد و به بار خواهد نشاند که خالق خواسته..و ان چیزی نیست جز بندگی و پاکی و تقوا..خدایا نور تقوا و حکمتت را بر قلب خسته ام بتابان و مرا انگونه که خلق کرده ای و به ان مقصودی که مرا بر ان خلق کرده ای برسان با عزت و بالا و پایین های که در نظرم تلخ و شیرین جلوه میکند و شاید من جور دیگر ببینم را مایه رشد من قرار ده تا بتوانم انی باشم که تو خواهی و لایق درجه بندگی تو..امین..امین..
دیگر ایمان هم کم ایمان شده..گفتم تلاش کردی تحصیل کردی..احسن..خدمت هم که رفتی احسن..تو خدمت تمام دوره ها را رفتی احسن..سالم هم که هستی احسن..سن و سالت هم که موقع شکوفا شدنشه..احسن..گفتم یه فنی یاد بگیر خوبه مثلا کابینت..گفت کدوم پول..گفتم شروع کن گفت من که مدیریت صنعتی خودندم!گفتم حالا اشکال نداره کارگاهی استخدامی..گفت همشون با از قبل تعیین شدن یا سهمیه دارند یا هم اشنای کله گنده!گفتم نا امید نباش..گفت نیستم اما دیگه شده بود..گفت حتی کار ازاد هم شده اشنا و پارتی..گفتم باز نامید نباش من هیشکی سفارشمو نکرد..گفت همینم نیست..حالا این ایمان بود خودش امید و یاسین و بهزاد و سلمان و حبیب و فرهاد و..خدایا گفتم من کاری از دستم برنمیاد فقط دعا..گفتم امیدت به خالق باشه گفت بنده ها راهها رو میبندن..بازم راست میگفت..منم گفتم خدایا خودت از در رحمت و فضل خودت انگونه و ان سان که شایسته است هدایت فرما تویی مالک اسمانها و زمین و هر چه در انهاست..